«در آدمی، عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صد هزار عالم ملک او شود، نیاساید و آرام نیاید. این خلق به تفصیل در هر پیشهای و صنعتی و منصبی و تحصیل نجوم و طب و غیرذالک میکنند و هیچ آرام نمیگیرند. زیرا آن چه مقصود است به دست نیامده است. آخر، معشوق را «دلارام» میگویند-یعنی که دل به وی آرام گیرد -پس به غیر چون آرام و قرار گیرد؟ این جمله خوشیها و مقصودها چون نردبانی است و چون پایههای نردبان، جای اقامت و باش نیست، از بهر گذشتن است. آرام منبع
درباره این سایت